محبوب دلها

 نیمه های شب بود که دختر از شنیدن صدای خروپفی بیدار شد.خواب آلود و خشمگین در بستر خود نیم خیز شد و به جانب صدا نگاه کرد.مادربزرگ بود که طبق معمول هر شب ، با سروصدا به خواب رفته بود.

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
این مطلب مخصوص اعضا می باشد


ادامه مطلب ...


           
دو شنبه 27 بهمن 1391برچسب:داستان « مادربزرگ », :: 17:45
siamak

روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد.از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد.

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
این مطلب مخصوص اعضا می باشد


ادامه مطلب ...


           
دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:, :: 19:54
siamak

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید:
می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید، اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟
 

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
این مطلب مخصوص اعضا می باشد


ادامه مطلب ...


           
دو شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, :: 19:51
siamak


فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی
.
پیرمرد از دختر پرسید
:

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
این مطلب مخصوص اعضا می باشد


ادامه مطلب ...


           
یک شنبه 12 بهمن 1391برچسب:, :: 18:53
siamak

استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى كه خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌كنند و سر هم داد می‌كشند؟

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
این مطلب مخصوص اعضا می باشد


ادامه مطلب ...


           
یک شنبه 8 بهمن 1391برچسب:, :: 18:49
siamak

شيوانا گوشه‌ای از مدرسه نشسته و به کاری مشغول بود و در عين حال به صحبت چند نفر از شاگردانش گوش می‌داد. يکی از شاگردان ده دقيقه يک ريز در مورد شاگردی که غايب بود صحبت کرد و راجع به مسايل شخصی فرد غايب حدسيات و برداشت‌های متفاوتی بيان کرد.

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
اين مطلب مخصوص اعضا مي باشد


ادامه مطلب ...


           
چهار شنبه 4 بهمن 1391برچسب:داستان كوتاه, :: 18:0
siamak

تو شهر بازی یهو یه دختر کوچولو خوشگل اومد گفت : آقا…آقا..تو رو خدا یه لواشک ازم بخر!!

نگاش کردم …

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
اين مطلب مخصوص اعضا مي باشد


ادامه مطلب ...


           
چهار شنبه 2 بهمن 1391برچسب:داستان کوتاه, :: 17:58
siamak

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 28
تعداد نظرات : 7
تعداد آنلاین : 1

Alternative content